سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 128278 | بازدیدهای امروز: 6
درباره خودم
دلتنگی صورتی - اجازه هست؟
رها آسمانی
I believe in god kingdom, I believe in love,I believe we will live together some day but not in this lifetime,not in this shit world.believe me sweetie!!!7
لوگوی وبلاگ

موضوعات
جستجو
1millionlovemessages.com

لینک های دیگر

















عاشق آسمونی
.: شهر عشق :.
مناجات با عشق
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
فهیمه
سورنا
آوای خیال
کاخ تنهایی من
دوم دام دات کام
وفادار دل شکسته
درباره ی رپ و دوست شدن با شما
http://EmpireOFwww.com
اشتراک
 
موسیقی وبلاگ
انباری
بهار65
تابستان65
پاییز65
یه پاییز تازه
زمستان64
زمستان 65
بهار 66
به بهار 66
تابستان 66
پاییز 1386
تابستان 1386
دلتنگی صورتی

دلم خوش است که انسانم؛دلم خوش است که غم دارم؛دلم خوش است که چیزی را نهان درون دلم دارم .دلم خوش است که دل دارم...

 ولی چه فایده از اینهمه دلخوشیهای پوچ و بیهوده؟وقتی هنوز در نیافته ام که کیستم و از چه داده‏اند فرمان زیستم؟

چه سود از این بیحاصل ویران وقتی به جستجوی انسان در هر خرابه و آبادی سرگردان نیافتم آنچه را که می جستم یا دیدم و نشناختم و از دست دادم؟ نمی دانم ...

چه گمان بی حاصلی داشتم آن زمان که می پنداشتم دلشده‏ای از نژاد پیامبر گونه‏ی شاعرانم و دیدم به چشمهای خیس خویش که هر که داعیه‏ی شاعری دارد در ظل خویش منتقدانی معتقد دارد که مومنانه بر رسالتش گواهی میدهند و من نداشتم پس به رسالت خود پنداشته ایمان نیاوردم و خویش را انکار کردم  از صمیم همین زندگی و دل به وادی دیگر سپردم:نقاشی...

پی رنگ و نور و بوم و قلم رفتم اما فرزانگان رنگ و بوم و قلم نیز بر خط و ربط بی ربطم خندیدند پس خویش رابه بی حرفی و کهنگی منتسب کردم و از این وادی نیز پای کشان برون شدم...

به هزار شیوه هزار راه را رفتم و هزاران بار دلشکسته و نومید باز گشتم به سراغاز خویش

و اینک می دانم هیچ نیستم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم و هیچ رسالتی برای انجام در این جهان پهناور بر دوش ناتوان من ننهاده اند بیهوده خویش را معطل و ملول بر مدار این تکرار بیهوده می چرخانم و دلتنگی میکنم...دریغا که دریافته ام مرگ نیز مرا از این کسالت و دلتنگی رها نخواهد کرد...

و چه تلخ است و دردناک دریافتن این نکته که هیچ نیستی و بیهوده میپرسیدی از خویش و از خدا، که کیستی...

باور ویران کننده ‏ایست باور هیچ بودن و من ویرانه‏ای از پوچی و بیهودگی هستم مرا دریاب ای مرگ ای مرگ عزیز که می ترسم دیگر تو هم به مذاقم شیرین نیایی از بس که دیر مانده‏ام در این ویرانه‏ی دنیا و با دست خود تیشه بر ریشه های مانده می‏زنم...

و سیاه می کنم لوحه‏ی خویش را هر روز بیش از دیروز .................................... 

 




نویسنده: رها آسمانی(چهارشنبه 85/9/15 :: ساعت 4:14 عصر)
لینک های مرتبط:
بذار بفهمم که تــو اینجا بودی رد پای دوستانه