دوباره به زمین فکر می کنی
به کلاغهایی که ازآن چیزی می دانند
و از تو پنهان می کنند.
انگار کلاغها
همیشه حضورِ گذشته ای دورند
و از تاریکیِ دورتری آمده اند.
ما برای پر کردن این فاصله ها
به شعر پناه آورده ایم
به نقاشی.
و از ترس زمان
گوشه هایی از خودمان را
در همه ی اینها
برای زنده ماندن جا می گذاریم.
در زندگی اگر حرفی بزنی
زمان می گذرد
اینجا می توان برای همیشه گریست
برای همه ی نسلها
دیگر تو زنده ای
نه زمان.
اینجا میزبان همیشه تاریکی ست
و نورها
میهمانان گریز پای اند
که می توان در ناپایداری آنها
اندکی شادی کرد
اندکی خوشبخت بود
و همیشه دست تکان داد
همیشه بدرقه کرد
و دوباره منتظر ماند.
چقدر دلم می خواهد از این دنیا
سالها بعد
پا به بیرون بگذارم
و به دنیای شما داخل بشوم
و بگویم
همه چیز عوض شده است
و به دنیای خودم بر گردم.
به زمین فکر می کنم
که چشمهایش را بسته اند
و به او گفته اند
حالا پیدایمان کن.
همیشه پیش از آنکه فکر کنی اتفاق می افتد
تونل کذایی متروی اصفهان در حال گذر از زیر چار باغ و باقی قضایا...
زندگی شیرین نیست باورش نکن دلکم.
آه بیهوده ست مهر ورزیدن...
منتظر بودن...
با کسی بودن...
رنج بودن را به رنج دیگر آلودن...
آیا در بهشت می توان نامه نوشت ؟ آیا می توانم دلم را روی تکه ای کاغذ بنویسم و برای بهترین دوستم پست کنم ؟ آیا در بهشت بهانه ای برای گریه کردن هست؟
نه ، من دوست ندارم به بهشت بروم !!می خواهم هر روز بی قرار تو باشم و مدام در اتاق کوچکم، دلم برایت تنگ شود.....
اجازه هست؟بگویم که بی تو دلتنگم؟
برای تو به خدا من عجیب دلتنگم
چقدر خاطره دارد دل از نبودن تو
چه شعر ها ننوشتم پس از سرودن تو
تو شعر اول وآخر تو وزن مرگ منی
ردیف و قافیه ی این غریب بی وطنی
1385-رها