مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن اومده ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه م
جایی نبودهم ؛ طوریمم نشده .ممنون از همهی ملت شریف و عزیز که دل نگران من شدید و شبا خواب به چشمای قشنگتون ...هجوم میاورد و از غصهو نگرانی واسه من هر شب با پشت پلک باز لالا کردید
فدای دل مهربون و نگرانیاتون. من سالمم اما داداشم جاسم نیست باور کنید
هستیم در خدمتتون دوستان. راستی سال نو تون مبارک شد یا مثل مال من گند زد به سرتاپای لایفتون؟(Life )
شیوهی چشمش فریب جنگ داشت ما غلط فرموده صلح انگاشتیم ....
چوبشم خوردم اساسی که دیگه ازین غلطا_دور از جون شما _ نکنم
سلام هیچی نمیگم جز اینکه دارم میرم و براتون سال خوبی رو آرزو می کنم اونم به بدترین وضع ممکن .امیدوارم انقدر بهتون خوش بگذره که حالتون بهم بخوره...انقدر خوش باشین که نتونین قیافهتونو توی آینه بشناسین و دست آخر بمیرین از خوشی یکی نباشه حالتون رو بپرسه
آیا تا بحال میدانستید که رنگهای سبز و بنفش و نــارنجی (رنگ های فرعی) میتوانند نشان دهنده آرزوها و نیازهای شما در روابط عاطفی باشند؟ اگر یکی از این رنگ ها را انتخاب کنید می توانید از روی آن تشخیص دهید که شخصیت شما جذب چه تیپ مردهایی می شود، که البته شامل مرد ایده آل شما نیز می شود! اگر می خواهید از اسرار رنگها سر در بیاورید، و بفهمید که تاثیر و معنای آنها در زندگی شما چیست این تست کوتاه را انجام دهید
مرحله 1: رنگ مورد علاقه خود را انتخاب کنید
به رنگ های زیر نگاه کنید، و هر یک را که بیشتر از سایرین دوست می دارید انتخاب کنید: (البته لازم نیست رنگی را انتخاب کنید که در لباس پوشیدن و آرایش خود به کار می برید)
سبز/ بنفش/ نارنجی
مرحله 2: نتیجه
حال که رنگ مورد علاقه خود را انتخاب کردید، نگاهی به تفسیر آن بیندازید تا با شیوه های عشق ورزی خود آگاه شوید، و بدانید که خصوصیات اخلاقی مرد ایده آلتان چگونه است
نویسنده: رها آسمانی(یکشنبه 85/11/29 :: ساعت 7:21 عصر)
لینک های مرتبط: هرچه میخواهد دل تنگم-دل تنگت-دل تنگش...
آنچه میان من و آن مرد گذشت...
مرد، به آسانی، روی تبسم محوی که داشتم خط کشید
و من
نه برای آنکه جهادی را آغاز کنم
بلکه تنها به دلیل تعجبم با صدای بلند خندیدم.
و مرد، روی صدای بلند خندهام خط کشید.
و جنگ، اینگونه آغاز شد
بیآنکه من، خواهان جنگی باشم.
راه رفتم،
روی راه رفتنم خط کشید.
نگریستم، روی نگاه کردنم خط کشید.
سخن گفتم،
روی سخن گفتنم- گرچه چندانکه باید،
زیرکانه و دلیرانه نبود – خط کشید.
روی تمام آهنگهایی که دوست داشتم خط کشید.
روی همهی شعرهای قدیمی و محبوبم خط کشید.
روی تمام نوشتههایم، که در آنها، براستی
هیچ چیز به جز عشق کودکانهیی
به وطن، وجود نداشت، خط کشید.
و هنوز برای آنکه به گریه بیفتم، بقدر کافی، وقت بود.
پس به خورشید نگاه کردم، روی خورشیدم خط کشید.
به زمین زیر پایم نگاه کردم
روی زمینم، زمین مقدسم خط کشید.
و این، کار ما شد، کار بیسرانجام ما:
من میجستم و مییافتم، او، بیرحمانه خط میکشید.
هنوز برای آنکه به زانو درآیم و التماس کنم، وقت بود.
پس، روی باغی که کشیده بودم خط کشید
و روی طینت رنگ.
روی پرندهیی که پرواز داده بودم خط کشید
و روی ذات پرواز
روی گلی که دلشکسته بوییدم خط کشید
و روی ماهیت عطر
و چون عاشق شدم و روی عشقم خط کشید،
فریاد زدم: این دیگر یک مسالهی کاملاً شخصی بود.
تو حق نداشتی روی آن خط بکشی.
و او، روی فریادم خط کشید.
تنها در این لحظه بود که به گریه افتادم
و او فرصت یافت که روی گریهام، خطی بکشد.
پس اینگاه
به گرداگرد خویش نگاه کردم
و دیدم که تمام زندگیام را خطخطی کرده است.
تنها اگر، یک روز صبح به او سلام میکردم
روی سلامم خط نمیکشید
و چون نکردم، و سکوت کردم
و در سکوت، گذشتم
روی پهنای سکوتم خط کشید؛
خطی که بوی خون میداد
و سرانجام
بر ارتفاعی دست یافت
بر ارتفاعی نشست
و از آن ارتفاع، مرا پیروزمندانه نگریست
و پیروزمندانه گفت:
” اینک، تو، هیچ چیز نداری، هیچ چیز.
هیچ چیز ....”
و من، آرام و غمزده گفتم:
برای من، هنوز هم یک رؤیای ژرف مانده است
یک رؤیای بسیار ژرف رنگین،
چیزی که در جنین حافظه، محفوظ است،
چیزی که تو هرگز نمیتوانی روی آن خطی بکشی،
در هیچ زمانی
و در هیچ مکانی.
و تا چیزکی خط نخورده باقیست
در ارتفاع نیز برای تو عذاب و خشم بسیار است...
دلم خوش است که انسانم؛دلم خوش است که غم دارم؛دلم خوش است که چیزی را نهان درون دلم دارم .دلم خوش است که دل دارم...
ولی چه فایده از اینهمه دلخوشیهای پوچ و بیهوده؟وقتی هنوز در نیافته ام که کیستم و از چه دادهاند فرمان زیستم؟
چه سود از این بیحاصل ویران وقتی به جستجوی انسان در هر خرابه و آبادی سرگردان نیافتم آنچه را که می جستم یا دیدم و نشناختم و از دست دادم؟ نمی دانم ...
چه گمان بی حاصلی داشتم آن زمان که می پنداشتم دلشدهای از نژاد پیامبر گونهی شاعرانم و دیدم به چشمهای خیس خویش که هر که داعیهی شاعری دارد در ظل خویش منتقدانی معتقد دارد که مومنانه بر رسالتش گواهی میدهند و من نداشتم پس به رسالت خود پنداشته ایمان نیاوردم و خویش را انکار کردم از صمیم همین زندگی و دل به وادی دیگر سپردم:نقاشی...
پی رنگ و نور و بوم و قلم رفتم اما فرزانگان رنگ و بوم و قلم نیز بر خط و ربط بی ربطم خندیدند پس خویش رابه بی حرفی و کهنگی منتسب کردم و از این وادی نیز پای کشان برون شدم...
به هزار شیوه هزار راه را رفتم و هزاران بار دلشکسته و نومید باز گشتم به سراغاز خویش
و اینک می دانم هیچ نیستم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم و هیچ رسالتی برای انجام در این جهان پهناور بر دوش ناتوان من ننهاده اند بیهوده خویش را معطل و ملول بر مدار این تکرار بیهوده می چرخانم و دلتنگی میکنم...دریغا که دریافته ام مرگ نیز مرا از این کسالت و دلتنگی رها نخواهد کرد...
و چه تلخ است و دردناک دریافتن این نکته که هیچ نیستی و بیهوده میپرسیدی از خویش و از خدا، که کیستی...
باور ویران کننده ایست باور هیچ بودن و من ویرانهای از پوچی و بیهودگی هستم مرا دریاب ای مرگ ای مرگ عزیز که می ترسم دیگر تو هم به مذاقم شیرین نیایی از بس که دیر ماندهام در این ویرانهی دنیا و با دست خود تیشه بر ریشه های مانده میزنم...
و سیاه می کنم لوحهی خویش را هر روز بیش از دیروز ....................................
یاددارم یک غروب سرد سرد
میگذشت از توی کوچه دوره گرد
دوره گردم دار قالی می خرم
دست اول جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
اشک دور چشم بابا حلقه بست
عاقبت اهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم که لک بر داشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
باز اواز درشت دوره گرد
پرده اندیشه ام را پاره کرد
دوره گردم دار قالی می خرم
دست اول جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
خاهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا سفره خالی میخری
شاعر رو فراموش کردم امیدوارم خدا منو ببخشه...
خدای خدایان چون در پایان هفتمین روز بر عرش بلند ایستاد و آفرینش خود را دید، هر آنچه اراده کرده بود، بود، اما نبود.
توجه توجه؛سرقت از این وبلاگ آزاد است لازم نیست به روی خودتون هم بیارید که از کجا کش میرید ذکر منبع اصلا ضرورتی نداره
همه که مث من خل نیستن منبع مطلب رو بنویسن
گله میکرد ز مجنون لیلی
که شده رابطه مان ایمیلی
حیف از آن رابطه ی انسانی
که چنین شد که خودت میدانی
عشق وقتی بشود داتکامی
حاصلش نیست بجز ناکامی
نازنین خورده مگر گرگ ترا
برده یا دات نت و دات ارگ ترا
بهرت ایمیل زدم پیشترک
جای سابجکت نوشتم به درک
به درک گر دل من غمگین است
به درک گر غم من سنگین است
به درک رابطه گر خورده ترک
قطع آنهم به جهنم به درک
آنقدر دلخور از این ایمیلم
که به این رابطه هم بی میلم
مرگ لیلی نت و مت را ول کن
همه را جای OK کنسل کن
OFF کن کامپیوتر را جانم
یار من باش و ببین من ON ام
اگرت حرفی و پیغامی هست
روی کاغذ بنویسش با دست
نامه یک حالت دیگر دارد
خط تو لطف مکرر دارد
خسته از font و ز format شده ام
دلخور از گِردِلی @ (ات) شده ام ….
کرد ریپلای به لیلی مجنون
که دلم هست از این سابجکت خون
باشه فردا تلفن خواهم کرد
هرچه گفتی که بکن خواهم کرد
زودتر پیش تو خواهم آمد
هی مرتب به تو سر خواهم زد
راست گفتی تو عزیزم لیلی
دیگر از من نرسد ایمیلی
نامه ای پست نمودم بهرت
به امیدی که سرآید قهرت ...
(اصغر آقا دات کام)H.KHORSANDI