رئیس سازمان میراث فرهنگی: مترو اصفهان صد درصد از چهار باغ عبور نخواهد کرد
مسیری که برای عبور مترو مورد نظرقرار میگیرد باید ملاحظات تاریخی در آن لحاظ شود وگرنه اینکه مترو از کجا عبور می کند به سازمان میراث فرهنگی مربوط نیست.
مترو اصفهان
اصفهان _ خبرگزاری میراث فرهنگی _ رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری درباره مسیر مترو در اصفهان و عبور آن از مناطق تاریخی اعلام کرد مترو اصفهان صد درصد از چهار باغ عبور نخواهد کرد.
«اسفندیار رحیم مشایی»، رئیس سازمان میراث فرهنگی و گردشگری کشور روز گذشته در سفر به شهر اصفهان علاوه بر بازدید از تعدیل برج جهان نما از مسیر مترو نیز بازدید کرد و گفت: «مسیری که برای عبور مترو مورد نظرقرار میگیرد باید ملاحظات تاریخی در آن لحاظ شود وگرنه اینکه مترو از کجا عبور می کند به سازمان میراث فرهنگی مربوط نیست.»
وی اعلام کرد: « مترو اصفهان صد درصد از چهار باغ عبور نخواهد کرد.»
مشایی گفت: «امروز شاهد آن هستیم یکی از چالشهای کشور که به زخمی کهنه تبدیل شده بود با کار کارشناسی حل میشود.
مشایی ادامه داد: با توجه به فشارهای گوناگونی که ازسوی مسوولان شهری و غیره مبنی بر خسارات فراوان به تعویق افتادن و تغییر مسیر مترو اصفهان بود ما با تشکیل یک تیم کارشناسی نه براساس یک سری دلایل احساسی بلکه براساس دلایل عقلانی وکارشناسانه عبور مترو از چهارباغ را ممنوع کردیم و این نظر قطعی و قابل اجراست.
مشایی در پایان افزود: امروز ما سخت گیرانهتر با مسائل مربوط به میراث فرهنگی برخورد میکنیم و از یک تخلف ساده چه در بخش دولتی و چه در بخش خصوصی هم نخواهیم گذشت.
سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری اصفهان در خصوص عبور نکردن مترو از " چهار باغ عباسی" پس از یک دوره مطالعات در 10 حوزه تخصصی باستان شناسی، دینامیک سازه، مهندس مکانیک، معماری، مهندسی آب، مهندسی زراعت، مطالعات اجتماعی، مطالعات شورای حمل و نقل ترافیک، زمین شناسی و ژنوتکنیک این موضوع را کتباً به شورای شهر و وشهرداری ابلاغ کرد.
وقتی یک دختر حرفی نمیزند
میلیونها فکر در سرش می گذرد
وقتی یک دختربحث نمیکند
عمیقا مشغول فکر کردن است
وقتی یک دختربا چشمانی پر از سوال به تو نگاه میکند
یعنی نمی داند تو تا چند وقت دیگر با او خواهی بود
وقتی یک دختر بعد از چند لحظه در جواب احوالپرسی تو می گوید: خوبم
یعنی اصلا حال خوبی ندارد
وقتی یک دختر به تو خیره می شود
شگفت زده شده که به چه دلیل دروغ می گویی
وقتی یک دختر سرش را روی سینه تو می گذارد
آرزو می کند برای همیشه مال او باشی
وقتی یک دختر هر روز به تو زنگ می زند
توجه تو را طلب می کند
وقتی یک دختر هر روز برای تو [اس ام اس] می فرستد
یعنی میخواهد تو اقلا یک بار جوابش را بدهی
وقتی یک دختر به تو می گوید دوستت دارم
یعنی واقعا دوستت دارد
وقتی یک دختر اعتراف می کند که بدون تونمی تواند زندگی کند
یعنی تصمیم گرفته که تو تمام آینده اش باشی
وقتی یک دختر می گوید دلش برایت تنگ شده
هیچ کسی در دنیا بیشتر از او دلتنگ تو نیست
وقتی یک پسر حرفی نمی زند
حرفی برای گفتن ندارد
وقتی یک پسر بحث نمی کند
حال وحوصله بحث کردن ندارد
وقتی یک پسر با چشمانی پر از سوال به تو نگاه می کند
یعنی واقعا گیج شده است
وقتی یک پسر پس از چند لحظه در جواب احوالپرسی تومی گوید: خوبم
یعنی واقعا حالش خوبه
وقتی یک پسر به تو خیره می شود
دو حالت داره یا شگفت زده است یا عصبانی
وقتی یک پسر هر روز به تو زنگ می زند
او با تو مدت زیادی حرف می زند که توجه ات را جلب کند
وقتی یک پسر هرروز برای تو [اس ا م اس] می فرستد
بدون که برای همه "فوروارد" کرده
وقتی یک پسر به تو میگوید دوستت دارم
دفعه اولش نیست (آخرش هم نخواهد بود)
وقتی یک پسر اعتراف می کند که بدون تو نمی تواند زندگی کند
تصمیم شو گرفته که تورو اقلا واسه یه هفته داشته باشه
__________________________________________________
در زمانهای خیلی خیلی خیلی دور پادشاهی به سرش زد که تمام تاریخ را در کتابی تدوین کند .مورخین و نویسندگان چیره دست را طلب کرد و گرد هم آورد و آنچه در مخیله داشت به آنان فهماند.
مورخان و نویسندگان سالی دراز را صرف نوشتن و خواندن و نوشتن کردند تا کتابی نوشتند سخت عظیم و حجیم.پادشاه را اما خوش نیامد؛میدانید که شاهان حوصله و وقت کارهای باطلی مثل کتاب خواندن را ندارند!
پس مورخین بینوای چیره دست باز کاویدند و بریدند و کم کردند تا کتاب را نصف بلکه کمتر نمودند اما جناب شاه را باز خرسندی حاصل نشد...
کم کم می خواست بگوید عجب غ...که مورخی به فریادش رسید.مهلتی طلب کرد تا چکیده ی هر آنچه بوده را به حضور پادشاه عرضه کند. چنا ن که دانی برفت و چند روز بعد باز آمد با شعف و غرور فراوان.
تکه کاغذی در دست شاه گذاشت و گفت چکیده ی تاریخ تمام اعصار راتقدیم می کنم.
گل از گل شاه شکفت وقتی تمام گذشتگان را گرد هم مچاله و در هم در تکه کاغذی میان دستهای توانای خویش دید...
و آن چکیده چنین بود:آمدند؛ زیستند؛ رفتند...
موسیقی با ما چه می کند؟
باید ابتدا شنیدن یک تم یا ملودی را کاملا بیاموزیم و آنرا به صورت یک روح مستقل درک کنیم،تمییز دهیم،محدود کنیم و مجزا سازیم.
سپس باید تلاش کنیم تا آن را با همه ی غرابتش با حسن نیت تحمل کنیم و با شکیبایی و علاقه ،واضح ساخته و بیان آنرا بپذیریم.
سرانجام لحظه ای فرا می رسد که ما به آن عادت می کنیم و آنرا انتظار می کشیم و فکر می کنیم اگر نباشد برایش دلتنگ می شویم.
از آن لحظه به بعد این آهنگ بی وقفه سحر حضور خود را چنان بر ما تحمیل می کند که به عاشقانی متواضع و شیفتگانی سرمست تبدیل می شویم و در دنیا چیزی جز آن نمی خواهیم.
این وضع تنها در موسیقی مصداق ندارد،ما دوست داشتن هر چیزی را (هر اثر هنری )که اکنون دوست داریم بهمین شیوه فراگرفته ایم
و به خاطر حسن نیت، شکیبایی، عدالت و ملاطفت خود نسبت به چیزهایی که برای ما غریب هستند، سرانجام پاداش می گیریم.
زیرا چیزهای غریب به تدریج خود را آشکار می کنند و در نظر ما به صورت زیباییهای وصف ناپذیر و دیده نشده جلوه می کنند. این پاداش شکیبایی و میهمان نوازی ماست. راه دیگری وجود ندارد...(فردریش نیچه)
آیا دوباره گیسوان کودکی ام را در باد شانه خواهم کرد؟و در باغچه زنبقها را دوباره خواهم دید؟
دوباره پشت پنجره خواهم نشست؟و گریه خواهم کرد؟و دلتنگیهایم را با آیینه ی روی دیوار
شریک خواهم شد؟
چرا تمام روزهای خدا پنج شنبه است؟چرا همیشه دلتنگم ومنتظر؟وهیچ نیمه ای این نیمه را تمام نمی کند؟
بدترینِ برادرانت، کسی است که تو را به مدارانیازمند کند و به عذرخواهی ناچارت سازد .
امام علی (ع)
@مرد ها مثل چی هستند ؟
*مردها مثل « مخلوط کن » هستند
در هر خانه یکی از آنها هست ولی نمیدانید به چه درد میخورد
*مردها مثل « آگهی بازرگانی » هستند
حتی یک کلمه از چیزهائی را که میگویند نمیتوان باور کرد
*مردها مثل « کامپیوتر » هستند
کاربری شان سخت است و هرگز حافظه ای قوی ندارند
*مردها مثل « سیمان » هستند
وقتی جائی پهنشان میکنی باید با کلنگ آنها را از جا بکنی
*مردها مثل « طالع بینی مجلات » هستند
همیشه به شما میگویند که چه بکنید و معمولاً اشتباه می گویند
*مردها مثل « جای پارک » هستند
خوب هایشان قبلا" اشغال شده و آنهائی که باقی مانده اند یا کوچک هستند یا جلوی درب منزل مردم
*مردها مثل « پاپ کورن » ( ذرت بو داده ) هستند
بامزه هستند ولی جای غذا را نمی گیرند
*مردها مثل « باران بهاری » هستند
هیچوقت نمیدانید کی می آیند ، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود
*مردها مثل « پیکان دست دوم » هستند
ارزان هستند و غیر قابل اطمینان
*مردها مثل « موز » هستند
هرچه پیرتر میشوند وارفته تر میشوند
*مردها مثل « نوزاد » هستند
در اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته می شوید
@خانمها مثل چی هستند؟
روى آقایون که سخت افزارند سوار مى شوند.
خانمها مثل رادیو هستند :
هر چى مى خواهند مى گویند ولى هر چه بگویى نمى شنوند.
خانمها مثل شبکه اینترنت هستند :
از هر موضوعى یک فایل اطلاعاتى دارند.
خانمهامثل چسب دوقلو هستند :
اگر دستشان با گوشى تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم را برید.
خانمها مثل موتور گازى هستند :
پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت
خانمها مثل رعد و برق هستند :
اول برق چشمهاشون مى رسه , بعد رعد صداشون.
خانمها مثل لیمو شیرین هستند :
اول شیرین و بعد تلخ مى شوند.
خانمها مثل موبایل هستند :
هر وقت کارى مهم پیش مى آید در دسترس نیستند.
خانمها مثل گچ هستند :
اگر چند دقیقه مدارا کنید آنچنان سخت مى شوند که هیچ شکلى نمى گیرند.
خانمها مثل کنتو ر برق هستند :
هر از چند سالى یکبار سن آنها صفر مى شود.
خانم مثل فلزیاب هستند :
هرگاه از نزدیکى طلافروشى رد مى شوند عکس العمل نشان مى دهند.
منبع رو لو نمی دمشرمنده
هفته نامه شهرگان/عبدالقادر بلوچ
من در روستایی به نام «نفت آباد» به دنیا آمدم. پدرم خری پر کار بود. از صبح تا غروب کار میکرد و به جز عرعرهای معمولی که هر خری میکند کار به کار کسی نداشت.
مادرم حیوان زجر کشیدهای بود که بستگی به حجم کار و بزرگی بار تا جاییکه میشد بارش میکردند .
ما چون خر بودیم زندگی حیوانیای داشتیم. پدر میگفت:
چیز زیادی وجود ندارد که یک خر یاد بگیرد. پالان و آخور و توبره و بار. خر شانس باشی که سیخ و سنبهای در کارت نباشد.
مادرم عرعر هم نمیکرد. مگس و پشههای سمج که خیلی اذیت میکردند، یک بار پلکش را میبست و باز میکرد. به نظر میآمد که حرفی برای گفتن دارد اما گفتن را بی فایده میداند. سر حال که بود با دندانهایش از کمر تا گردنم را آهسته گاز میگرفت. کنارش آرام میگرفتم و همراهش به فکری عمیق به هیچ و همه چیز فرو میرفتم.
روز جمعه که از کار خبری نبود، پدر خر غلتی میزد و گرد و خاکی به پا میکرد. اگر کاه جوی مفصلی میخورد به سؤالهایم جوابکی میداد.
در ساعات بی کاری ارباب از پدر بزرگم تعریف میکرد:
خری بود الاغ منش از آن دراز گوشان راهوار و چابک.
خیلی دلم میخواست راجع به او بدانم. برای همین در موقعیتی مناسب در بارهاش از پدر پرسیدم. گوشهایش را سیخ و چشمهایش رامیخ کرد و گفت:
این مزخرفات را برای آن ردیف میکنند که از حال و احوالت غافل شوی. اسم درست میکنند و لقب میدهند. دلشان خوش است. خر که گیر بیاورند تا هر کجا که انصافشان بگذارد جولان میدهند. خدا بیامرزد پدر بزرگت را یک خر بود نه کمتر و نه بیشتر. آنقدر به او لقب دادند و از آ نور بارش کردند که کمری شد. میآمدی و میدیدی، زمینگیر به زور پوست خربزهای جلویش میانداختند .
فصل خرمن کوبی که رسید، خرها را برای خرمن کوبی بردند. از اینکه پدر و مادرم را به هم بسته بودند ناراحت میشدم. هیچکس بهتر از یک خر خستگی خر را نمیفهمد. وقتی میدیدم مادرم دارد از نا میافتد میپریدم تا با تمام توان آن خرمن لعنتی را بکوبم و قال قضیه را بکنم. اما چنانم میزدند و میراندند که فرصت نمیکردم خودم را به آنها برسانم.
جان همه خرهای ده به لب رسید تا خرمن کوبیده شد. من پرسیدم: چرا از این خرمن فقط کاهش نصیب ما میشود؟
پدر که هیچ مادر هم چشمانش را از حدقه در آورد و گفت:
ادامه مطلب...
نویسنده: رها آسمانی(دوشنبه 85/8/22 :: ساعت 9:35 عصر)
لینک های مرتبط: هرچه میخواهد دل تنگم-دل تنگت-دل تنگش...