__________________________________________________
در زمانهای خیلی خیلی خیلی دور پادشاهی به سرش زد که تمام تاریخ را در کتابی تدوین کند .مورخین و نویسندگان چیره دست را طلب کرد و گرد هم آورد و آنچه در مخیله داشت به آنان فهماند.
مورخان و نویسندگان سالی دراز را صرف نوشتن و خواندن و نوشتن کردند تا کتابی نوشتند سخت عظیم و حجیم.پادشاه را اما خوش نیامد؛میدانید که شاهان حوصله و وقت کارهای باطلی مثل کتاب خواندن را ندارند!
پس مورخین بینوای چیره دست باز کاویدند و بریدند و کم کردند تا کتاب را نصف بلکه کمتر نمودند اما جناب شاه را باز خرسندی حاصل نشد...
کم کم می خواست بگوید عجب غ...که مورخی به فریادش رسید.مهلتی طلب کرد تا چکیده ی هر آنچه بوده را به حضور پادشاه عرضه کند. چنا ن که دانی برفت و چند روز بعد باز آمد با شعف و غرور فراوان.
تکه کاغذی در دست شاه گذاشت و گفت چکیده ی تاریخ تمام اعصار راتقدیم می کنم.
گل از گل شاه شکفت وقتی تمام گذشتگان را گرد هم مچاله و در هم در تکه کاغذی میان دستهای توانای خویش دید...
و آن چکیده چنین بود:آمدند؛ زیستند؛ رفتند...
موسیقی با ما چه می کند؟
باید ابتدا شنیدن یک تم یا ملودی را کاملا بیاموزیم و آنرا به صورت یک روح مستقل درک کنیم،تمییز دهیم،محدود کنیم و مجزا سازیم.
سپس باید تلاش کنیم تا آن را با همه ی غرابتش با حسن نیت تحمل کنیم و با شکیبایی و علاقه ،واضح ساخته و بیان آنرا بپذیریم.
سرانجام لحظه ای فرا می رسد که ما به آن عادت می کنیم و آنرا انتظار می کشیم و فکر می کنیم اگر نباشد برایش دلتنگ می شویم.
از آن لحظه به بعد این آهنگ بی وقفه سحر حضور خود را چنان بر ما تحمیل می کند که به عاشقانی متواضع و شیفتگانی سرمست تبدیل می شویم و در دنیا چیزی جز آن نمی خواهیم.
این وضع تنها در موسیقی مصداق ندارد،ما دوست داشتن هر چیزی را (هر اثر هنری )که اکنون دوست داریم بهمین شیوه فراگرفته ایم
و به خاطر حسن نیت، شکیبایی، عدالت و ملاطفت خود نسبت به چیزهایی که برای ما غریب هستند، سرانجام پاداش می گیریم.
زیرا چیزهای غریب به تدریج خود را آشکار می کنند و در نظر ما به صورت زیباییهای وصف ناپذیر و دیده نشده جلوه می کنند. این پاداش شکیبایی و میهمان نوازی ماست. راه دیگری وجود ندارد...(فردریش نیچه)
آنچه میان من و آن مرد گذشت...
مرد، به آسانی، روی تبسم محوی که داشتم خط کشید
و من
نه برای آنکه جهادی را آغاز کنم
بلکه تنها به دلیل تعجبم با صدای بلند خندیدم.
و مرد، روی صدای بلند خندهام خط کشید.
و جنگ، اینگونه آغاز شد
بیآنکه من، خواهان جنگی باشم.
راه رفتم،
روی راه رفتنم خط کشید.
نگریستم، روی نگاه کردنم خط کشید.
سخن گفتم،
روی سخن گفتنم- گرچه چندانکه باید،
زیرکانه و دلیرانه نبود – خط کشید.
روی تمام آهنگهایی که دوست داشتم خط کشید.
روی همهی شعرهای قدیمی و محبوبم خط کشید.
روی تمام نوشتههایم، که در آنها، براستی
هیچ چیز به جز عشق کودکانهیی
به وطن، وجود نداشت، خط کشید.
و هنوز برای آنکه به گریه بیفتم، بقدر کافی، وقت بود.
پس به خورشید نگاه کردم، روی خورشیدم خط کشید.
به زمین زیر پایم نگاه کردم
روی زمینم، زمین مقدسم خط کشید.
و این، کار ما شد، کار بیسرانجام ما:
من میجستم و مییافتم، او، بیرحمانه خط میکشید.
هنوز برای آنکه به زانو درآیم و التماس کنم، وقت بود.
پس، روی باغی که کشیده بودم خط کشید
و روی طینت رنگ.
روی پرندهیی که پرواز داده بودم خط کشید
و روی ذات پرواز
روی گلی که دلشکسته بوییدم خط کشید
و روی ماهیت عطر
و چون عاشق شدم و روی عشقم خط کشید،
فریاد زدم: این دیگر یک مسالهی کاملاً شخصی بود.
تو حق نداشتی روی آن خط بکشی.
و او، روی فریادم خط کشید.
تنها در این لحظه بود که به گریه افتادم
و او فرصت یافت که روی گریهام، خطی بکشد.
پس اینگاه
به گرداگرد خویش نگاه کردم
و دیدم که تمام زندگیام را خطخطی کرده است.
تنها اگر، یک روز صبح به او سلام میکردم
روی سلامم خط نمیکشید
و چون نکردم، و سکوت کردم
و در سکوت، گذشتم
روی پهنای سکوتم خط کشید؛
خطی که بوی خون میداد
و سرانجام
بر ارتفاعی دست یافت
بر ارتفاعی نشست
و از آن ارتفاع، مرا پیروزمندانه نگریست
و پیروزمندانه گفت:
” اینک، تو، هیچ چیز نداری، هیچ چیز.
هیچ چیز ....”
و من، آرام و غمزده گفتم:
برای من، هنوز هم یک رؤیای ژرف مانده است
یک رؤیای بسیار ژرف رنگین،
چیزی که در جنین حافظه، محفوظ است،
چیزی که تو هرگز نمیتوانی روی آن خطی بکشی،
در هیچ زمانی
و در هیچ مکانی.
و تا چیزکی خط نخورده باقیست
در ارتفاع نیز برای تو عذاب و خشم بسیار است...
آیا دوباره گیسوان کودکی ام را در باد شانه خواهم کرد؟و در باغچه زنبقها را دوباره خواهم دید؟
دوباره پشت پنجره خواهم نشست؟و گریه خواهم کرد؟و دلتنگیهایم را با آیینه ی روی دیوار
شریک خواهم شد؟
چرا تمام روزهای خدا پنج شنبه است؟چرا همیشه دلتنگم ومنتظر؟وهیچ نیمه ای این نیمه را تمام نمی کند؟
دلم خوش است که انسانم؛دلم خوش است که غم دارم؛دلم خوش است که چیزی را نهان درون دلم دارم .دلم خوش است که دل دارم...
ولی چه فایده از اینهمه دلخوشیهای پوچ و بیهوده؟وقتی هنوز در نیافته ام که کیستم و از چه دادهاند فرمان زیستم؟
چه سود از این بیحاصل ویران وقتی به جستجوی انسان در هر خرابه و آبادی سرگردان نیافتم آنچه را که می جستم یا دیدم و نشناختم و از دست دادم؟ نمی دانم ...
چه گمان بی حاصلی داشتم آن زمان که می پنداشتم دلشدهای از نژاد پیامبر گونهی شاعرانم و دیدم به چشمهای خیس خویش که هر که داعیهی شاعری دارد در ظل خویش منتقدانی معتقد دارد که مومنانه بر رسالتش گواهی میدهند و من نداشتم پس به رسالت خود پنداشته ایمان نیاوردم و خویش را انکار کردم از صمیم همین زندگی و دل به وادی دیگر سپردم:نقاشی...
پی رنگ و نور و بوم و قلم رفتم اما فرزانگان رنگ و بوم و قلم نیز بر خط و ربط بی ربطم خندیدند پس خویش رابه بی حرفی و کهنگی منتسب کردم و از این وادی نیز پای کشان برون شدم...
به هزار شیوه هزار راه را رفتم و هزاران بار دلشکسته و نومید باز گشتم به سراغاز خویش
و اینک می دانم هیچ نیستم و هیچ حرفی برای گفتن ندارم و هیچ رسالتی برای انجام در این جهان پهناور بر دوش ناتوان من ننهاده اند بیهوده خویش را معطل و ملول بر مدار این تکرار بیهوده می چرخانم و دلتنگی میکنم...دریغا که دریافته ام مرگ نیز مرا از این کسالت و دلتنگی رها نخواهد کرد...
و چه تلخ است و دردناک دریافتن این نکته که هیچ نیستی و بیهوده میپرسیدی از خویش و از خدا، که کیستی...
باور ویران کننده ایست باور هیچ بودن و من ویرانهای از پوچی و بیهودگی هستم مرا دریاب ای مرگ ای مرگ عزیز که می ترسم دیگر تو هم به مذاقم شیرین نیایی از بس که دیر ماندهام در این ویرانهی دنیا و با دست خود تیشه بر ریشه های مانده میزنم...
و سیاه می کنم لوحهی خویش را هر روز بیش از دیروز ....................................
بدترینِ برادرانت، کسی است که تو را به مدارانیازمند کند و به عذرخواهی ناچارت سازد .
امام علی (ع)
@مرد ها مثل چی هستند ؟
*مردها مثل « مخلوط کن » هستند
در هر خانه یکی از آنها هست ولی نمیدانید به چه درد میخورد
*مردها مثل « آگهی بازرگانی » هستند
حتی یک کلمه از چیزهائی را که میگویند نمیتوان باور کرد
*مردها مثل « کامپیوتر » هستند
کاربری شان سخت است و هرگز حافظه ای قوی ندارند
*مردها مثل « سیمان » هستند
وقتی جائی پهنشان میکنی باید با کلنگ آنها را از جا بکنی
*مردها مثل « طالع بینی مجلات » هستند
همیشه به شما میگویند که چه بکنید و معمولاً اشتباه می گویند
*مردها مثل « جای پارک » هستند
خوب هایشان قبلا" اشغال شده و آنهائی که باقی مانده اند یا کوچک هستند یا جلوی درب منزل مردم
*مردها مثل « پاپ کورن » ( ذرت بو داده ) هستند
بامزه هستند ولی جای غذا را نمی گیرند
*مردها مثل « باران بهاری » هستند
هیچوقت نمیدانید کی می آیند ، چقدر ادامه دارد و کی قطع میشود
*مردها مثل « پیکان دست دوم » هستند
ارزان هستند و غیر قابل اطمینان
*مردها مثل « موز » هستند
هرچه پیرتر میشوند وارفته تر میشوند
*مردها مثل « نوزاد » هستند
در اولین نگاه شیرین و با مزه هستند اما خیلی زود از تمیز کردن و مراقبت از آنها خسته می شوید
@خانمها مثل چی هستند؟
روى آقایون که سخت افزارند سوار مى شوند.
خانمها مثل رادیو هستند :
هر چى مى خواهند مى گویند ولى هر چه بگویى نمى شنوند.
خانمها مثل شبکه اینترنت هستند :
از هر موضوعى یک فایل اطلاعاتى دارند.
خانمهامثل چسب دوقلو هستند :
اگر دستشان با گوشى تلفن مخلوط شد, دیگر باید سیم را برید.
خانمها مثل موتور گازى هستند :
پر سر و صدا , کم سرعت , کم طاقت
خانمها مثل رعد و برق هستند :
اول برق چشمهاشون مى رسه , بعد رعد صداشون.
خانمها مثل لیمو شیرین هستند :
اول شیرین و بعد تلخ مى شوند.
خانمها مثل موبایل هستند :
هر وقت کارى مهم پیش مى آید در دسترس نیستند.
خانمها مثل گچ هستند :
اگر چند دقیقه مدارا کنید آنچنان سخت مى شوند که هیچ شکلى نمى گیرند.
خانمها مثل کنتو ر برق هستند :
هر از چند سالى یکبار سن آنها صفر مى شود.
خانم مثل فلزیاب هستند :
هرگاه از نزدیکى طلافروشى رد مى شوند عکس العمل نشان مى دهند.
منبع رو لو نمی دمشرمنده
یاددارم یک غروب سرد سرد
میگذشت از توی کوچه دوره گرد
دوره گردم دار قالی می خرم
دست اول جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
اشک دور چشم بابا حلقه بست
عاقبت اهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم که لک بر داشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
باز اواز درشت دوره گرد
پرده اندیشه ام را پاره کرد
دوره گردم دار قالی می خرم
دست اول جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی می خرم
کاسه و ظرف سفالی می خرم
خاهرم بی روسری بیرون دوید
گفت اقا سفره خالی میخری
شاعر رو فراموش کردم امیدوارم خدا منو ببخشه...